یکی از رفیقام گفت: به نظرت ما جز 313 یار امام زمان هستیم؟!
گفتم: رفیق بیا بشینیم گریه کنیم …
ما جز 40 میلیون زائر پیاده روی اربعین هم نیستیم!
*اللهم الرزقنا کربلا*
حكايت عشق
مادرم! در ميان دست هايت عشق پيدا مي شود زير باران نگاهت نسترن وا مي شود
با عبور واژه ها از گوشه ي لب هاي تو مهرباني هاي قلبت خوب معنا مي شود
مادر يعني عشق
مادر يعني زندگي
مادر يعني ايثار
مادر يعني محبت
مادرم عاشقتم
مادرم سايه ات مستدام
پيامبر مهرباني ها
شب بود. سالهای سال از شب میگذشت. مردمانی همه محکوم به ناموزونی روزگار خویش، با دستهای سیاهشان زندگی را زنده به گور میکردند. صدایی حتی اگر از آسمان می آمد، در طنین نعره های مست و واژههای جاهل گم بود. سرزمین بود و قحط سالی آدمی… و خدا ناگفته مانده بود در سنگ سنگ آن دلهای پشت به آفتاب.
کسی اما آن سوی بیداد شب، همه لحظه ها را میشنید. در دل خلوتهای تا آسمان خویش، بر فراز کوه ساری که به سمت خدا رهسپار بود، هر شبانگاه به پروازی ابدی میرفت و بازمیگشت. هر شبانگاه، نیایش نامرئی او، امان خداوندی را بر فراز شهر می پراکند… هر شبانگاه، لبهای مردی بود و خدای همیشه نزدیکی که صدایش میکرد و جدا از آن همه مردمان بی فردا، دست دعا بود و معراج بیپروا.
تنها صدا بود… و واژگان قدسی بی مانندی که بر شانه های رسالت «او» وحی میشدند.
صدا پیچید. نزدیک و بی وقفه: بخوان محمد! بخوان به نام پروردگاری که آفرید؛ بی هیچ شبهه ای، بی هیچ خستگی و رنجی و محمد این، دردانه آسمان ناگزیر از زمین، خورشید ناگهانی که خدا استوارش کرد بر روی این خاک زمینگیر، از نو آغاز شد.
آغاز مبارکی است؛ وقتی که مالک هفت آسمان، شانه های صبورت را از خستگی می تکاند و با دستهای آرام خویش، پیراهن بلند دلالت را بر قامت بیشباهت تو میسراید.
محمد (ص) از قله کوه سرازیر شد؛ کوهی که در سینه متروک خویش، طنین شبگریههای خلوت محمد را تا ابد به یادگار حک کرد.
او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشمهایی که روشنگر کورهراههای هستی تا امروز، با سینهای که گنج خانه همه پاسخهای ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.
محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید.
به برکت سفره دستهای سبز آن معجزه، خدا مهربانتر شد با مردمان قدرناشناس، با قلبهای فتنهگر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».
پیامبر، دریای عصمت پیشه ای است که اگر به حکم ناگزیر پروردگار نبود، کبوتر جان خستهاش از شوق پسکوچههای ملکوت، از شوق آغوش خداوند، هر آینه پر می گشود و در این دنیای نافرجام نمیگنجید.
پیامبر، آموزگار همه روزگاران، همه نفسهایی که میآیند و میروند، همه چشمهایی که سر به مهر و آشکار در پی حقیقت هستند و نیستند، جادههای معرفت را به سمت ما فرامیخواند.
در راه آسمان، سنگلاخی نمانده که همه را او خود با دستهای مهر خویش هموار کرده است.
اگر پا در مسیر ملکوت بگذاری، هراسی نیست که در تمام لحظه ها، پیامبر شانه های نحیفت را همراه خواهد بود.
صدایش کن! دستهای او همیشه نزدیکند. کورهراهی در پیش نیست. راهها معلومند. پیامبر خورشید شبانه روز هستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.
“آشتي با امام عصر”
آقاي من!
مولاي غريب و تنهاي من! مضطر فاطمه!
اسيرآل محمد! پدر مهربان اهل عالم!
مي خواهم غربتت را حكايت كنم، غربتي كه دوازده قرن است ريشه دوانيده؛ غربتي كه اشك آسمان و زمين را جاري ساخته ؛ غربتي كه حتي براي برخي محبانت،غريب و ناشناخته است؛ غربتي كه اجداد طاهرينت پيش از تولد تو بر آن گريسته اند.
متحيرم كدامين مصراع از اين مثنوي«هفتاد من كاغذ»را بازخواني كنم!؟؟
كدام سطر، كدام صفحه و كدام فصل از مجلدات اين كتاب قطور را بازنويسم!؟؟
من از تصوير اين غربت و غم ناتوانم.
اللهم العجل الوليك الفرج
عزادار امام مهربانم
امروز که سر بر حرمت می آیم
انگار تمام عشق کامل شده است
ای ضامن آهو ! به غریبی سوگند
دل کندن از این ضریح مشکل شده است
……………………………………………..
هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
……………………………………………..
می دید شرر ریخته در هستی انگور
هم سفره ی میزبان شده پستی انگور
نوشید از آن خوشه ی سم بار که امروز
ما را نفریبند به سر مستی انگور
……………………………………………..
بر در دوست به امید پناه آمدهایم
همره خیل غم و حسرت و آه آمدهایم
چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان
لاجرم سوى رضا بهر پناه آمده ایم
……………………………………………..
دلش دریای خون چشمش به در بود
امیدش دیدن روی پسر بود
پدر می گشت قلبش پاره پاره
پسر می کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد
پسر هم مثل او بیتاب می شد
پسر از پرده ی دل ناله سر داد
پدر هم جان در آغوش پسر داد
……………………………………………..
من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج
شرمنده عطای تو یا ثامن الحجج
بالله نمی روم بر بیگانگان به عجز
تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج
……………………………………………..
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
……………………………………………..
مرغ دلم شور و نوا می کند
ذکر علی بن موسی الرضا می کند
می پرد و می رود از سینه ام
آه که عشق تو چه ها می کند
……………………………………………..
خراسان میدهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
شهادت امام رضا ( ع ) تسلیت باد
……………………………………………..
سفره 2 ماه عزا بسته میشه امشب خدا
اما بازه تا قیامت سفره های گریه ما
خدانگهدار سیاهیای ماه ماتم
خدانگهدار ماه صفر ماه محرم
لا یوم کیومک الحسین
……………………………………………..
تمام زهر کین در من اثر کرد
هلالی چهره ی قرص قمر کرد
و دشمن با همین زهر ستمگر
تو گویی خنجری در این جگر کرد
……………………………………………..
بیا از مدینه ای نور چشمان ترم
بین که از زهر جفا پاره شد این جگرم
چشم من مانده به در کجایی ای جواد من
ای عزیز دل من بیا برس به داد من
شهادت امام رضا ع تسلیت باد
……………………………………………..
شب شهادت مولای مهرپرور ماست
کسی که سایه لطفش پناهِ کشور ماست
شب شهادت هشتم امام معصوم است
که آستانه او قبله گاه باور ماست
شهادت امام رضا علیه السلام تسلیت باد
……………………………………………..
ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی
خفته در خاک خراسان تو غریب الغربایی
این رواق تو و صحن و حرمت همچو بهشت است
روضه ات جنت فردوس مسما به رضایی
……………………………………………..
کوثر اشک من از ساغر و پیمانه، توست
دل آتشزدهام شمع عزاخانه تـوست
جگر سوخته خاکستر پروانه تـوست
شعلههای دلم از آه غریبـانه تـوست
“شهادت غریبانه ی امام رضا(ع) بر همگان تسلیت باد”